داستان برای کودکان(2)

داستان برای کودکان(2)

مهربانی با حیوانات

 

مهدی کوچولو هیمشه دوست داشت دو تا جوجه ی خوشگل داشته

باشه. به خاطر همین از مامانش خواست تا براش جوجه بخره.

چند روز بعد مامان مهدی براش دو تا جوجه ی زرد خوشگل خرید.

مهدی از خوشحالی به این طرف و اون طرف می دوید و خوشحالی می کرد

مامان مهدی یه جعبه بهش داد تا خونه ی جوجه هاش بشه.

مهدی جوجه ها را به حیاط برد تا با اونا بازی کنه. اما یه کم بعد صدای

جیک جیک جوجه ها و خنده ی مهدی بلند شد.

مامان مهدی رفت تو حیاط تا ببینه چه خبره؟ وای!!!! مهدی با

شلنگجوجه ها را خیس کرده بود و خودشم با صدای بلند می خندید.

جوجه های بیچاره از ترس به این طرف و اون طرف می دویدند با صدای

بلند جیک جیک می کرد. اونا از سرما می لرزیدند.مامان مهدی وقتی

جوجه ها رو دید خیلی ناراحت شد و مهدی رو صدا زد. گفت:اینجوری

می خوای از جوجه هات مراقبت کنی. می دونی چه کار بدی کردی.

اذیت کردن حیوونا کار خیلی بدیه. پیامبر به ما سفارش کرده که با حیوونا

مهربون باشیم.مهدی که خیلی از کار خودش پشمون شده بود گفت:

ببخشید، حالا چی کار کنم؟

مامان مهدی گفت: برو جوجه ها را بیار تا خشکشون کنیم بعد هم یه

کمی دونه بهت می دم تا به اونا غذا بدی یادت باشه که یه کاسه آبم

بهت بدم شاید اونا تشنه شون باشه.


- 16:25
نویسنده :
بازدید : 559
دسته : همه چی , ,
نظرات
برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: